تا به گرد روي آن شيرين پسر گردم همي

شاعر : سنايي غزنوي

چون قلم گرد سر کويش به سر گردم هميتا به گرد روي آن شيرين پسر گردم همي
من به گرد کوي خيره خيره برگردم هميبهر آن بو تا که خورشيدي به دست آرم چنو
چون فلک هر روز گرد خاک در گردم هميپس چو ميدان فلک را نيست خورشيدي چو تو
خاکپايش را ز بهر آب سر گردم هميآبروي عاشقان در خاکپايش تعبيه‌ست
گه ز ديده سيم و گه از روي زر گردم همياز پي گرد سم شبديز او وقت نثار
چون ز کويش بازگردم در سقر گردم هميروي تا داريم به کويش در بهشتم در بهشت
بلعجب مردي منم کز خشم تر گردم هميکه گهي از شرم‌تر گردم ز خشم آوردنش
در هواي عشقش اکنون کفچه بر گردم هميگر هنوز از دولبش جويم غذا نشگفت از آنک
همچو ناف آهو از خون بارور گردم هميتا چو شير اورخ به خون دارد من از بهر غذاش
زان چو سايه گرد آن ديوار و در گردم هميروي زورد من ز عکس روي چون خورشيد اوست
چون ز عشقش يادم آيد شير نر گردم هميگر چه هستم با دل آهوي ماده وقت ضعف
من سليم از پوستينش سغبه‌تر گردم هميهر چه پيشم پوستين درد همي نادر تر آنک
باز در وصف دهانش پر درر گردم هميبا سنايي و سنايي گشتم اندر عشق او